یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود. روزی دختری بود به نام
بارانا بارانا یک
گربه ی بازی گوش داشت. روزی
بارانا به همراه
گربه اش رفته بودند نوشت افزاری
بارانا یک خودکار اکلینی خرید و به خانه برگشت.روی خودکار اکلینی های
بارانا عکس یک موش بود.
بارانا خودکارهاش رو روی میز گذاشت، وقتی
بارانا از اتاق بیرون رفت
گربه بازیگوش رفت و تمام خودکارها رو خراب کرد. بعد از چند ساعت
بارانا رفت که با خودکارهاش نقاشی بکشه دید که تمام خودکارها پخش شده و با خودش فکر کرد که کار کی کیتونه باشه؟ بعد از چند دقیقه فهمید که کار
گربه بازیگوش هست.
بارانا طی و دستمال به
گربه داد تا بره اتاق رو تمیز کنه و پول داد که بره و خودکار اکلینی بخره. شعر باران...
ما را در سایت شعر باران دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : aysanhamidi بازدید : 107 تاريخ : شنبه 17 شهريور 1397 ساعت: 2:33